آدمیزاد وقتی بداند زمانش محدود است و هر لحظه ممکن است اتفاقی برایش بیفتد و او را از روتین روزمرۀ زندگیاش پرت کند بیرون، خواه ناخواه عملکردش بهتر میشود.
همین مسئله را میتوان با آموزههای ادیان هم تطبیق داد.
آدمیزاد اگر بداند که زمان و مهلت اقامتش روی کرۀ خاکی محدود است و معلوم نیست الان به پایان برسد یا پنجاه سال بعد، (فارغ از اینکه بعد از مرگ زندگی و جای دیگری باشد یا نه)، بهتر و سرشارتر زندگی میکند و احتمالاً از زندگی لذت بیشتری هم ببرد. چون سادهاش میگیرد و دعوا و جنگ بر سر مسائل گذرا را پوچ و بیهوده میانگارد.
زندگی به من سخت گرفته و میگیرد و من در این سختیها ساخته شده و میشوم. البته که جانکاه هم بوده و بیشتر از سن و ظرفیتم، روح و جسمم فرسوده شدهاند.
اما چاره چیست؟
دست ما یک چمدان دادهاند و پرتمان کردهاند توی دنیایی پر از ابهام و زشتی و البته زیبایی. تقریباً انتخاب چیزهای اساسی هم دست ما نبوده؛ از جغرافیا و خانواده بگیر تا رنگ پوست و اندازۀ قد و استعدادها و ویژگیهای ذاتی و شخصیتی دیگر.
پس ما راهی نداریم جز اینکه با همین پکیجِ آماده، زندگی را سر کنیم. میتوانیم با تلاش بهتر یا بدترش کنیم، اما نمیتوانیم حفظش کنیم.
زمان بیرحمانه میگذرد و ممکن است فردایی در کار نباشد.
اگر میتوانیم چشمانمان را ببندیم و از چند لحظۀ پر از آرامش و بیدغدغه (که بعدش باز هم مسائل از پس آن سرازیر خواهند شد) لذت ببریم، یک آهنگ شاد بگذاریم و همزمان با شستن ظرفها با آن همخوانی کنیم و برقصیم، چرا این را از خودمان دریغ کنیم؟ چرا برای خودمان یک چای لیوانی نریزیم و با دو تا بیسکوییت و دو تا خرما توی یک بشقاب نگذاریم تا در سکوتِ یک صبحِ زمستانی، نوش جان کنیم؟
چرا زندگی را با همۀ سختیها و مسائلش، گرامی نداریم و زندگی نکنیم؟
عنوان پست:
فیلمی به کارگردانی صفی یزدانیان (1393) با بازی لیلا حاتمی و علی مصفا
برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 12