ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه

ساخت وبلاگ
 

گاهی با تمام وجودت آرزو می کنی که خدایی وجود داشته باشد.

اینکه در قلبت باورش داری و... به کنار. گاهی وقت ها عمیقاً آرزو می کنی که کاش واقعاً باشد و همان طور که تو می خواهی باشد، بغلت کند و از طوفان حوادث بیرون ببرد.

گاهی حتی از دست خدا هم کاری برنمی آید...

و گاهی جز از او کاری ساخته نیست.

موقعیت هایی در زندگی هست که آدم خسته می شود... از همه چیز و از همه کس.

می خواهد خودش باشد و خودش. نه حرفی، نه ارتباطی، نه خوراکی... هیچ چیز. سکون و سکوت مطلق.

گاهی دلت تماشای آسمان سرد و سرخ شب های پاییز را می خواهد و خیال پردازی و رویا. و کمک خواستن و توکل.

گاهی دلت خدا می خواهد...

می خواهی که واقعا خدایی وجود داشته باشد.

آدم گاهی چقدر تنها و بی پشت و پناه است...

آدمی، این حجمِ غمناکِ تنها...


برچسب‌ها: ده سال بعد از حال این روزام آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟...
ما را در سایت آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 3:01