من زودتر از تو رسیدم خونه...
هنوز نرسیدی ولی عطرت تمام خونه رو پر کرده!
یه دم نوش با طعمی که دوست داری برات درست می کنم و کمی به اوضاع خونه میرسم که تمیزتر شه.
بعد زنگ میزنم به مادرت و حالش رو می پرسم ؛ خودتم می دونی که چقد دوسش دارم!
برای شام، الویه ای که همیشه دوست داشتی و کلی باهاش خاطره داری و داریم رو درست می کنم.
از امروز، ذوق ِ کلاس های نمایشنامه نویسی شنبه ها رو که قراره باهم شرکت کنیم دارم!
با یه قلب پر از عشق و شور و هیجان منتظرتم که بیای و در رو برات باز کنم و بپرم توی آغوشت!
حسابی که از خجالت آغوشت دراومدم (!!) کتت رو ازت می گیرم و میذارمش کنار آینه.
یه دوش کوتاه می گیری و می شینی پشت میز... درست رو به روی من!
آه که من چققدر دیوونه ی این نگاهم...
این نگاه ِ مهربون ِ غمگین ِ بغض آلود!
بعد...
بعد . . .
بعدش رو نمی دونم چی بنویسم...
بعدش رو ...
بیا باهم بسازیم!
بعدش رو بساز برام!
راستی...
دستم رو بگیر!
برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 132