ده سال بعد از حال این روزا...

ساخت وبلاگ
 

من زودتر از تو رسیدم خونه...

هنوز نرسیدی ولی عطرت تمام خونه رو پر کرده!

یه دم نوش با طعمی که دوست داری برات درست می کنم و کمی به اوضاع خونه میرسم که تمیزتر شه.

بعد زنگ میزنم به مادرت و حالش رو می پرسم ؛ خودتم می دونی که چقد دوسش دارم!

برای شام، الویه ای که همیشه دوست داشتی و کلی باهاش خاطره داری و داریم رو درست می کنم.

از امروز، ذوق ِ کلاس های نمایشنامه نویسی شنبه ها رو که قراره باهم شرکت کنیم دارم!

با یه قلب پر از عشق و شور و هیجان منتظرتم که بیای و در رو برات باز کنم و بپرم توی آغوشت!

حسابی که از خجالت آغوشت دراومدم (!!) کتت رو ازت می گیرم و میذارمش کنار آینه.

یه دوش کوتاه می گیری و می شینی پشت میز... درست رو به روی من!

آه که من چققدر دیوونه ی این نگاهم... 

این نگاه ِ مهربون ِ غمگین ِ بغض آلود!

بعد...
بعد . . .

بعدش رو نمی دونم چی بنویسم...

بعدش رو ...
بیا باهم بسازیم!
بعدش رو بساز برام!

راستی...

دستم رو بگیر!


برچسب‌ها: نامه به عشقی که ولم کرد و رفت
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیستم آبان ۱۳۹۴ساعت 18:12  توسط ツ ماه پیشونی  | 
آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟...
ما را در سایت آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 21:45